محقق کتابدار

ساخت وبلاگ
همه پستای قبلی آه و ناله بود خواستم بگم بهترین شانس زندگی من اینه که آدمایی دوسم داشتن که در نوع خودشون از پاک نیتی بی نظیر بودن و از خدا ممنونم که بهم این اجازه رو داد تا حس کنم چقدر خوبه آدما مواظبت هستن و چقد خوبه که همیشه دوستت دارن و بهت فکر میکنن و کمکت میکنن و حتی گاهی برای دیدنت از دورترین نقاط میان اونجایی که تو هستی بدون توقع خاصی + نوشته شده در 2017/11/8 ساعت 22:41 توسط کتاب به دست ( رها)  |  محقق کتابدار ...ادامه مطلب
ما را در سایت محقق کتابدار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifedance بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 22 دی 1401 ساعت: 13:59

داشتم میخوندم شر و ورای قدیممو .... اینقد که اراجیف و شر و ور نوشتم خود شر و ور اینقد اراجیف نگفته خخخخ چه جلبک مغزی بودم و هستم باز کی بشه 40 سالم شه بیام اینجا بخندم البته دیگه رمزشو یادم نره خیلی حرفه اینبارم رمزشو از کسی پرسیدم رمز اینجا شماره تلفن اولین پسری بود که اومد تو زندگیم هاهاها الان که دیگه پسر نیست ولی رفتم رمزمو ازش پرسیدم حالا من چهل سالم شه دیگه باز برم بگم رمز وبلاگ منو بده مسخرس خدایا خودت منو شفا بده لطفا درکت نمیکنم چرا آفریدیم 30 سال تلف کردم هیچی به هیچی میگم لاقل آذر تولدمه یه کادو خوب بهم بده لطفا آخه بدیش اینه که هروقت میخوای یه کادو خوب بدی اولش تا سر حد مرگ دقم میدی بعد اون کادو خوبه رو میدی بعدم باز بعد یه مدت میگیریش اصن موندم تو کارت ... فازت چیه خدا ؟ جدیدا خیلی با فازت مشکل دارم خودتم میدونی با عدالتت مشکل دارم با همه چی مشکل دارم خلقتت رو چه اساسیه ... خلاصه که ببینم چندسال دیگه به چه نتیجه ای میرسم از 10 سال پیش تاا الان .... دوساله نماز نمیخونم بخاطره همین قضیه عدالت و فاز تو ... دارم تلاش میکنم اول درکت کنم ولی نمیکنم ... حالا جالبه همه تلاش میکنن هدایتم کنن خدای من که خیلی هم مهربونی و اینو باور دارم فقط بهم بگو بفهمم قراره چه بلایی سرم بیاری آخرش دیگه اخه اینجور که بنده هات میگن از همه چی باخبری ماهم ظاهرا الکی داریم به خودمون امید میدیم که میتونیم تغییرش بدیم + نوشته شده در 2017/11/8 ساعت 22:59 توسط کتاب به دست ( رها)  |  محقق کتابدار ...ادامه مطلب
ما را در سایت محقق کتابدار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifedance بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 22 دی 1401 ساعت: 13:59

دمای هوا الان مشهد منفی 17 درجه است. من ازدواج کردم الان که اینجا می نویسم دارم میخندم آخه اصلا فراموش کرده بودم یک وبلاگ الکی پلکی برای حرف زدن با خودم دارم. چند شب پیش که ایمیلمو خلوت می کردم چشمم افتاد به رمزش. گفتم بیام ببینم چه خبره من الان 34 سالمه یعنی 14 سال از اولین روز ساختش گذشته! سه بار دکترا قبول شدم. نفر 16 در ایران شدم که یبارش به خاطر شوهرم از دست رفت. یکبارشم دولت دانشجو نگرفت. یکبار هم علوم تجربی می تونستم برم و قبول شدم به خاطر جای زندگی و شوهر قیدشو زدم. اینم از سرگذشت این چند سال که نبودم.تهران زندگی میکنم هیچوقت برنامه ای برای تهران زندگی کردن نداشتم فقط دوست داشتم دوسال اینجا درس بخونم اما انگار خدا اشتباه شنید منو انداخت تو این شهر شلوغ و کثیف و گرون! حالا به خودم قول دادم 5 سال دیگه بیام مشهد زندگی کنم نمیدونم باز کی یادم میاد این وبلاگو بخونم اما امیدوارم تا اون موقع کنار پدر مادرم زندگی کنم و خانوادم. شوهرم یک بچه داره و منتظرم بچش یکم بزرگ شه که با من بیاد. این همه پسر اومد و رفت دکتر و دندونپزشک و نونوا آخرشم نمی دونم چیشد رفتم یه شهر دور فکر کنم عقل نداشتم.شاید سخت باشه که باور کنم الان تنها آرزوم این برگردم شهر خودم کنار خانوادم زندگی کنم. هیچوقت فکرشم نمیکردم اینقدر یک آرزوی کوچیک دست نیافتنی باشه. دیگه دنبال رسیدن به تحصیلات عالی نیستم. دارم مزون لباس عروس می زنم. یک خونه کوچیک خریدم با خواهرم. و شاید زندگی ای که اینقدر تو بیست سالگی براش ذوق داشتم همینقدر مسخره بود. + نوشته شده در 2023/1/11 ساعت 19:2 توسط کتاب به دست ( رها)  |  محقق کتابدار ...ادامه مطلب
ما را در سایت محقق کتابدار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifedance بازدید : 78 تاريخ : پنجشنبه 22 دی 1401 ساعت: 13:59